ای که پنجاه رفت و در خوابی

ساخت وبلاگ

به نظرم اشکالی ندارد که آدم در سن پنجاه سالگی هم به چیزهایی فکر کند.

شروع ماجرا این که:

امروز برای چندمین بار دلم خواست می توانستم - حداقل کمی- در برخوردم با آدمها، سهم احساس را کمتر و سهم منطق و محاسبه گری را بیشتر کنم.

بعضی وقتها فکر می کنم دلیل بعضی از موفق نشدن هایم همین اضافه وزن احساس نسبت به منطق است.

به نظرم اشتباه می کنم که فکر می کنم برای دوست داشتن آدمها باید این سهم اضافه را به احساس بدهم. لابد آدمهای منطقی و خیلی منطقی و خشک هم دیگرانی را دوست دارند؛ پس این دو با هم منافاتی ندارند.

ولی راستش، گاهی بدم نمی آید کمی برای آدمها کلاس بگذارم و خودم را بگیرم و سر سنگین باشم.

اینی که هستم را دوست دارم و برایم لذتبخش است ولی بالاخره گاهی اوقات بد نیست بتوانم حداقل نقش کسی متفاوت با خودم را بازی کنم. نمی شود که با همه در همه اوقات یک شکل رفتار کرد.

بیشتر که فکر می کنم، می گویم شاید بخشی از این علاقه به مقطع سنی فعلی ام باز می گردد؛ دیگر نمی شود پنجاه ساله باشی و مثل کودکان مهربان باشی. شاید هم لازم است مدل مهربانی ام را عوض کنم؛ مثلا، بروم، بگردم، بررسی کنم و ببینم مدل مهربانی 50 ساله ها چگونه است.

خود پنجاه سالگی اینجوری است:

در این سن، پدر فرزندی هستی که خودش آدم بزرگ حساب می شود؛ گرچه جوان است.

سابقه ی کاری بیست و شش، هفت ساله داری و رده ی شغلی ات با اغلب کسانی که همکارشان هستی متفاوت است.

حضورت در جمع همکاران، هم میانگین سنی را افزایش می دهد، هم میانگین سابقه ی کار را.

کارهایی هست که انجام شان می دهی و با انجام شان مشکلی نداری، ولی همکاران تصور می کنند بد است که این کارها به تو واگذار شود.

هنوز مشغول یادگیری مهارتهای تازه و آموزش های تازه هستی در حالی که در اطرافت نیروهای جوان و تازه کاری هستند که دنبال پیچاندن کارها هستند به این بهانه که آموزش ندیده اند و ...

شاید علاقه و انگیزه ات هنوز سی ساله نشده باشد ولی توان بدنی ات تحلیل رفته.

خیلی چیزهای دیگر هم هست که هنوز بدت نمی آید تجربه شان کنی ولی هر از گاه، صدای زنگ پایانی ناخواسته در گوشت می پیچد که به زور می خواهد دست و پایت را جمع کنی و بروی پی ....


هوس تیپ زدن داری ولی دیگر نه مویی در سر داری برای فر دادن، نه تیپی برای خوش تیپی کردن.

نمی دانم شاید آدمهای دیگر هم، در مقطع سنی مشابه یا متفاوت، همین ها را تجربه کرده اند و می کنند ولی در باره اش با من صحبت نکرده اند و نمی کنند.

خلاصه برای من، این پنجاه سالگی شرایطی عجیب را پیش آورده، شرایطی که باید به شعر معروف سن که رسید به پنجاه ... اضافه شان کنم. 

پی نوشت: عمداً خواستم عکسم بدون روتوش باشد که به روضه ای که خواندم بیاید.

مقاله - برای اثبات اینکه حرفه ای هستم...
ما را در سایت مقاله - برای اثبات اینکه حرفه ای هستم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eardadashic بازدید : 35 تاريخ : چهارشنبه 15 شهريور 1402 ساعت: 20:49